Web Analytics Made Easy - Statcounter

آفتاب‌‌نیوز :

امام جمعه موقت تهران در خطبه اول نماز جمعه امروز تهران با بیان اینکه همه و خودم را به رعایت تقوای الهی دعوت می‌کنم، عنوان کرد: رعایت تقوا، وصیت همه انبیاء الهی به امت‌های خود بوده است. تقوا همچون ترمز است و ماشین ترمزبریده در قعر دره‌ها سقوط می‌کند و سرنشینان آن از بین می‌روند. تقوا سپر، سنگر و زره است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یاد خدا دل را زنده می‌دارد، انسان باتقوا کسی است که وقتی گشتی‌های شیطان سر راه بر او می‌گیرند با یاد خدا از خطر او در امان می‌مانند.

حجت‌الاسلام صدیقی گفت: افرادی که اهل تقوا هستند و اهل غفلت نیستند، با خدا نفس می‌کشند و با خدا زندگی می‌کنند و همواره خود را به خدا وابسته می‌دانند. گشتی‌های شیطان به طور مرتب رصد می‌کنند تا ایمان افراد را غارت و او را بدبخت کنند. اما فردی که خدا را دارد هنگامی که مشاهده می‌کند شیاطین به سراغ او آمده اند خدا را به یاد می‌آورد و با یاد خداوند توطئه شیطان را از خود دور می‌کند.

وی ادامه داد: درخواست و تقاضا، نیاز تکوینی، فطری، حالی و غایی ما از خداوند این است که ما را به صراط مستقیم هدایت کند. صراط مستقیم همان دین، بندگی و کتاب خداست، همه این‌ها در وجود انسان کامل که امام نام دارد، تعبیه شده است. اما، خلیفه علی‌الاطلاق خداوند است. آفتاب بر همه جا می‌تابد، موجود زنده بدون نور آفتاب زنده نمی‌ماند و هر موجودی از انرژی و نور خورشید به مقدار لازم بهره می‌گیرد.

امام جمعه موقت تهران تاکید کرد: آفتاب هدایت حق خلیفه الله است که خداوند اراده کرده همیشه در زمین باشد. فرد با تقوا زمانیکه صدای اذان و اقامه را می‌شوند، یعنی خدا صدایش می‌زند، اصلا نمی‌تواند در اول وقت نماز نخواند؛ هم حب و بغضش به امضای، ولی امر رسیده و با جذبه او حرکت می‌کند.

وی افزود: صاحب دلی بود و با خراباتی‌ها مؤانست داشت و در قم زندگی می‌کرد، ولی در هر فرصتی کنار مرقد، اما رضا علیه السلام دیده می‌شد یکی از مأنوسان وی می‌گفت به ایشان گفتم چرا اینقد مشهد می‌روی؟ گفت می‌روم به امام رضا می‌گویم آقا هوای ما را داشته باش؛ برخی امام زمان هوایشان را دارد.

حجت‌الاسلام صدیقی گفت: زمین شوره زار و درخت خشکیده که از نور آفتاب بهره نمی‌برد، بنابراین باید زمینه دریافت الطاف الهی را داشته باشد، آدم با محبت اولیای الهی و با محبت خلیفه خدا و انسان کامل زندگی کند، نگاهش همواره به خداست؛ در قرآن آمده حواستان باشد که از صادقین فاصله نگیرید؛ این صادق مطلق همان معصوم است از ازل تا ابد وی صادق است و برای آنکه مردم گرفتار خطا نشوند باید با امام زمانشان باشد. لذا؛ معیت با امام زمان (ع) دستور قرآن است.

وی ادامه داد: در روز قیامت همه را با امامشان می‌شناسند آن‌هایی که امامشان نار است با نار محشور می‌شوند. در هر نمازی انسان باید از خدا بخواهد که از انسان کامل فاصله نگیرد و در همه شئون بندگی و در روشنگری‌ها و ردمقابله با طاغوت و استکبار مانند امامانش باشد.

امام جمعه موقت تهران در خطبه دوم نماز جمعه این هفته تهران با توصیه به بندگان خوب خدا و همه امت توحیدی به ارتباط دائم با خدا، پرهیز از گناه، دل دادن به طاعت حق تعالی و دغدغه بندگی داشتن، تاکید کرد: تقوای الهی سبب اصلاح دنیا و آخرت است و خدا سعادت دنیوی هم در قرآن به متقیان داده است و گفته بی برکتی‌ها، نبود‌ها و نکبت‌ها به دلیل بی‌تقوایی است. اگر امت اسلامی و جمعیت قرآنی سبک زندگی خود را با قرآن و طهارت تقویت کنند، خدا وعده مؤکد داده که برکات آسمانی و زمینی را به افراد با تقوا می‌دهد.

این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به گذر ماه ذی‌القعده تصریح کرد: ذی القعده ماه خاصی است و برای روز‌های یکشنبه ذی القعده روز خاص توبه است، که به آن تأکید شده است و در روز قیامت خداوند متعال از انسان‌های توبه کننده راضی است.

حجت‌الاسلام صدیقی با اشاره به فرا رسیدن اعیاد قربان و غدیر و شهادت جواد الائمه در پایان ماه ذی القعده عنوان کرد: ایشان علم هدایت خاصه در میان شیعه است و اولین امامی است که در کودکی شامل ولایت خاصه شد.

امام جمعه موقت تهران با اشاره به مسأله صنعت هسته‌ای و لزوم شکر این نعمت گفت: رهبر معظم انقلاب به کانون‌های حساس عزت ملی و اقتدار اسلامی توجه خاص دارند. برگزاری نمایشگاهی در حسینیه محل زندگی ایشان برای ارائه دستاورد‌های هسته ای، نشان دهنده اهتمام ایشان به این موضوع است. چراکه، ولی فقیه در زمان غیبت امام زمان، پیشرفت‌های هسته‌ای را عامل عزت می‌دادند و یک ساعت و نیم وقت می‌گذارند و از دستاورد‌های این صنعت سرنوشت ساز بازدید می‌کنند.

وی افزود: ایشان سپس دانشمندان هسته‌ای را به حضور می‌پذیرند و با آ‌ن‌ها مطالب مهمی را مطرح می‌کنند. علت این است که فرآورده‌های هسته‌ای از نظر تنوع می‌تواند با جای جای زندگی ما مرتبط باشد که بخشی از آن‌ها را رهبر انقلاب در بیانات خود آوردند و هم صداوسیما و رسانه ملی در جهاد تبیین بخشی از این دستاورد‌ها و آثار آن را برای مردم بیان کرده و اعتماد و اعتقاد مردم را تحکیم می‌کنند.

حجت‌الاسلام صدیقی با بیان اینکه یکی از نتایج صنعت هسته‌ای، اکتشاف است، خاطرنشان کرد: ما در زیرزمین منابع نفتی و گازی داریم، ولی اینکه بفهمیم در کجای کشور این منابع را داریم مهم است. یکی از دستاورد‌های هسته‌ای این است که هواپیمایی داریم که با صنعت هسته‌ای ۱۵ کیلومتر زیر زمین را نشان می‌دهد که در کجا معادن و مخازن زیرزمینی داریم. امیدواریم با راه افتادن این ابزار‌های جدید، وسیله رفاه مردم ما رو به توسعه باشد.

وی ادامه داد: نکته دیگر آب شیرین کن است؛ به خصوص که ما در زمینه آب آشامیدنی مشکلات جدی در کشور داریم، صنعت هسته‌ای توانسته در بوشهر و برخی جا‌های دیگر آب دریا را برای نوشیدن آماده کند؛ مسأله دیگر که در امور زندگی مردم مهم است، مسأله پزشکی است؛ صنعت هسته‌ای در زمینه‌های تشخیص و درمان سرمان و تولید دارو، ۵۰ فرآورده تاکنون به بازار ارائه کرده است.

امام جمعه موقت تهران عنوان کرد: صنعت هسته‌ای به کشور ما آبرو داد، چراکه در گذشته ما عقب نگه داشته شده بودیم و دانشمندان ما حق تحقیق نداشتند و از سوی دیگر ما را به گونه‌ای تحت سلطه خود داشتند که هیئت حاکمه و حتی دانشمندان می‌گفتند ما نمی‌توانیم؛ در سیاست هم می‌گفتند سیاست را چه به دینت؛ باید سیاست را به افراد بی دین و انحصارطلب و غارتگر بدهیم و دین دار هم برود در گوشه مسجد بنشیند، ولی انقلاب اسلامی این تفکر سکولار و الحادی را به شناخت واقعی از دین و تبعیت از خدا و رسولش تبدیل کرد.

وی افزود: دین خدا دین تأمین سعادت دنیا و آخرت است و مسأله را حل کرد که باید حکومت در دست پاکان، عاملان و انسان‌های خداترس و حکیم باشد که هم دین شناس و هم مردم شناس باشد و دینی که شناخته را بتواند به عنوان خوراک جامعه به مردم تحویل دهد تا جامعه ما یک جامعه سعادت‌مند ظاهری و باطنی باشد.

این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به اقدامات استعمارگران در ایجاد جدایی بین علم و دین تصریح کرد: استعمارگران ۵۰۰ سال تبلیغات کردند که دین مانع علم است و دین و علم با هم ناسازگاری دارند. اما، انقلاب آمد و این نمازجمعه را در متن دانشگاه قرار داد تا اعلام کند که دیانت عین دانشوری است و دیانت با علم عجین است و جایی که دین نیست، علمش هم دینی نیست.

وی ادامه داد: اکثریت دانشمندان هسته‌ای ما بین ۳۰ تا ۳۵ سال هستند و همگی متدین و انقلابی‌اند و در بین آن‌ها چهره‌هایی که نمازشب‌خوان بودند مانند شهدای هسته ای، را هم داشتیم؛ یک مسئولی می‌گفت همه ۲۷ نفر دست اندرکار یکی از بخش‌های هسته‌ای نماز شب خوان هستند.

امام جمعه موقت تهران گفت: صنعت هسته‌ای وزن سیاسی و بین‌المللی ما را سنگین کرد. امروز در جهان جزو کشور‌های پیشرفته در فناوری و صنعت و هسته‌ای و دفاعی و نظامی و سایر ابعاد هستیم و ابرقدرتیم که با ساخت موشک فتاح چهارمین قدرت نظامی هستیم، این آغاز پرش است و «باش تا صبح دولتش بدمد».

وی افزود: تبریک مقام معظم رهبری به جهاد اسلامی و رضایت از آمادگی گروه‌های مقاومت در مقابله با غاصبین صهیونیست و پیروزی در جنگ پنج‌روزه، برای همه مستضعفان و کسانی‌که روحیه مقابله با ظلم و ستم دارند جای مباهات و تبریک بود. تنها راه نجات فلسطین و پس‌گرفتن اراضی اشغالی، اقتدار روزافزون هسته‌های مقاومت است. به فضل الهی کرانه باختری روبه تسلیح عمومی است و شیوه صهیونیست‌ها این بود بترسانند، ولی امروز خود آن‌ها هستند که می‌ترسند.

حجت‌الاسلام صدیقی با اشاره به سبک زندگی امام خمینی (ره) و تعالیم رهبر انقلاب از شناخت شخصیت ایشان گفت: کسی مانند رهبر انقلاب از زندگی امام (ره) آگاه نبود، از همین رو بر ایمان و امید تأکید کرد. در دولت سیزدهم مشکلات و ناترازی‌هایی بود و هنوز هم مشکلاتی وجود دارد، بود. اما از روزی که رئیس جمهور جهادی و ولایت مدار ما پرچم جهاد را در دست گرفته و همواره از این سنگر به آن سنگر رفته و دیپلماسی همسایگی و سفر‌های خارجی از جمله سفر به اندونزی و آمریکای لاتین که یک‌زمانی حیاط خلوت آمریکا بوده پیام‌های بسیاری داشت.

وی ادامه داد: وقتی آیت‌الله رئیسی وارد ونزوئلا شد، سرود «ای ایران» خوانده شد که نشان از احترام آنان به ملت و رئیس‌جمهور ما و خضوع آن دولت درباره کشور ماست

امام جمعه موقت تهران در پایان با بیان اینکه پول ملی در حال پیدا کردن اعتبارات جدید است، خاطرنشان کرد: بخشی از این مربوط به احیای کارگاه‌های تعطیل و نیمه‌تعطیل بود و دوم، از جانب دپیلماسی اقتصادی است که نتیجه سیاست دولت درباره همسایگان و سایر کشورهاست.

وی افزود: امروز عربستان و کشور‌هایی که با ما فاصله داشتند به این نتیجه رسیدند که ایران برای همسایه‌ها هم امنیت، عزت، قدرت است و با وجود پیوستن آن‌ها به ایران نیازی به حضور بیگانگان در منطقه نداریم و عوامل بیگانه و خصوصا آمریکایی‌ها باید به این نتیجه رسیده باشند جایی در منطقه ندارند و باید هرچه زودتر گور خودشان را گم کنند.

منبع: خبرگزاری فارس

منبع: آفتاب

کلیدواژه: کاظم صدیقی نماز جمعه تهران امام جمعه موقت تهران حجت الاسلام صدیقی صنعت هسته ای هسته ای دستاورد ها امام زمان ذی القعده

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۹۵۱۱۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مصائب کودکان سرراهی

یک روز تابستانی بود یا زمستانی سرد نمی‌داند، اما تلخ‌ترین اتفاق زندگی‌اش افتاد. پدرومادرش او را جلوی دادگاهی در تبریز رها کردند و برای همیشه رفتند دنبال زندگی‌شان. او هیچ تصویری از این لحظه هولناک رهاشدگی ندارد. احتمالا، چون ۱۴ ماه بیشتر نداشته.

به گزارش دنیای اقتصاد؛ در ذهن او هیچ ردی هم از خاطرات آن روز‌ها نمانده، مثلا او هرگز نفهمیده که چه کسی یا کسانی او را به شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز آوردند و نامش را گذاشتند: مهدیه. زندگی او تا ۶ سالگی در تاریکی مطلق می‌گذرد، بعد از آن، اما دوران فرزندخواندگی جهنمی آغاز می‌شود.

او به‌یکباره خودش را در خانواده‌ای به یاد می‌آورد که هر روز زنی که مادر صدایش می‌کند، او را کتکش می‌زد و بدن نحیف و لاغرش را پر از زخم می‌کرد. حالا بعد از گذشت ۳۰ سال از آن روزها، باز هم وقتی یادش می‌افتد، اشک‌ها سیل می‌شوند روی صورتش. دست‌هایش می‌لرزد و قلبش.

آخ از قلبش که ناگهان مچاله می‌شود. این سوال دیوانه‌اش می‌کند: «چرا این‌اندازه مسوولان شیرخوارگاه بی‌تعهد بودند؟ چرا او را به خانواده‌ای دادند که مدام کتک بخورد.» به خصوص اینکه بعد‌ها یکی از پرستاران پنهانی به او می‌گوید: «این خانواده زیرمیزی پول داده بودند که هر جور شده تو را به فرزندخواندگی بگیرند.»

اگر پدرومادرش او را نخواستند، خانواده‌ای که او را به فرزندخواندگی گرفتند، زخم‌های عمیق‌تری به روحش وارد آوردند. آن‌ها باعث شدند، مهم‌ترین روز‌های بالندگی‌اش زیر چک و لگد سپری شود. هر چند این پایانی برای مهدیه نبود. زنی ۳۷ ساله که به روزنامه آمده تا داستان زندگی‌اش را بگوید و با آن نقب به زندگی بچه‌های شیرخوارگاهی بزند که پس از هفده، هجده سالگی بدون هیچ شغل و سرپناهی باید وارد جامعه شوند.

از وضعیت دختران سرراهی بگوید که در سن پایین شوهر داده می‌شوند و به سختی امکان ادامه تحصیل دارند. او راوی مصائب کودکان سرراهی است. کودکانی که آمار دقیقی از آن‌ها نیست و فقط در برخی مصاحبه‌ها گفته شده؛ آن‌ها بیش از ۲۲ هزار نفرند.

موقعیت شوم مهدیه

زمان به وقت بهار است. مهدیه در آستانه گفتن راز‌های مگوی زندگی‌اش. خجالتی است، اما هر بار نفسش را حبس می‌کند تا قدرت بگیرد: «آن روز تو و برادرت را دیدم که دست‌های هم رو محکم گرفته بودید. وقتی وارد دفترم در شیرخوارگاه شدید، هر دو بلند بلند گریه می‌کردید.» مهدیه هیچ چیز از آن اشک‌ها به یاد نمی‌آورد. این‌ها را مسوول شیرخوارگاه بعد‌ها برایش تعریف کرده است.

وقتی بعد از مدت‌ها تجربه خشونت خانگی از سوی کسانی که به فرزندخواندگی قبولش کرده بودند دوباره به شیرخوارگاه برگردانده شد: «ناپدری و نامادری‌ام داشتند از هم جدا می‌شدند و مرا به شیرخوارگاه آوردند. شوکه شده بودم. تا آن موقع نمی‌دانستم، آن‌ها پدر و مادر واقعی من نیستند. نمی‌دانستم که اصلا برادری دارم. نمی‌دانستم سرراهی‌ام. هر روز یک سیلی به صورتم زده می‌شد.»

مهدیه در آن زمان تازه هشت ساله شده بود. او همیشه از نامادری‌اش هراس داشت. نامادری که بی‌بهانه و با بهانه کتکش می‌زد و تهدیدش می‌کرد او را می‌فرستد به جهنم. جهنم منظورش شیرخوارگاه بود. ناپدری برخلاف نامادری‌اش برایش پدری کرده بود.

با این حال او هنوز به سن بلوغ نرسیده بود و در موقعیت شومی قرار گرفت که بار دیگر زندگی‌اش را به تله خشونت انداخت. پس وقتی مسوول شیرخوارگاه از او پرسید: «کبودی‌های روی بدنت برای چیست؟» او واقعیت را نگفت: «این پدرم است که مرا می‌زند.» خودش این ادعای واهی‌اش را تراژدی بزرگ زندگی‌اش می‌داند. هیچ‌کس در شیرخوارگاه نبود که فضای امنی برای او درست کند. او به سن قانونی طبق قوانین نرسیده بود،

پس دوباره با درخواست نامادری‌اش پس از طلاق مهدیه را به او سپردند. این‌بار اوضاع بدتر از قبل شد. دیگر خبری از حمایت‌های پدر هم نبود. او بار دیگر افتاد در دام آدم بیماری به نام نامادری.

فرزندخواندگی جهنمی

«نامادری‌ام چند ماه بعد کارش را هم در بیمارستان از دست داد. ما به یکباره فقیر شدیم. حتی مجبور شدیم به خانه پدر و مادر نامادری‌ام برویم. آنجا اوضاع خیلی عذاب‌آور بود. نامادری‌ام با برادر و خواهرهایش به‌شدت اختلاف داشت و هر روز با پدر و مادرش دعوا می‌کرد. نامادری‌ام با زدن من بدبختی‌هایش را جبران می‌کرد.»

مهدیه در تمام این سال‌ها تنها دلخوشی‌اش شده بود مدرسه. وقتی از در بلندبالای مدرسه رد می‌شد، احساس امنیت و آرامش می‌کرد. در تمام آن سال‌ها، تلاش می‌کرد تا کم غذا بخورد و پیاده به مدرسه برود تا هزینه‌ای روی دست نامادری‌اش نگذارد که مانع رفتنش به مدرسه شود.

اوضاع حتی به همین منوال هم نماند، کار بیخ پیدا کرد. اختلافات نامادری با خانواده‌اش آن‌قدر بالا گرفت که او را بیرون کردند. نامادری هم دست مهدیه را گرفت و به یک خانه کوچک خراب در محله‌ای فقیرنشین برد: «آنجا گاهی می‌شد که حتی نان برای خوردن نداشتیم.»

کار به جایی می‌رسد که مهدیه مجبور می‌شود برای گرفتن کمک‌های مالی به اداره هلال‌احمر برود. زندگی برای سومین بار او را به هلال‌احمر می‌کشاند و او هر چند یک بار برای گرفتن مواد غذایی به آنجا می‌رود. از ترس نامادری‌اش، اما با هیچ‌کس حرف نمی‌زد: «من آدم به‌شدت خجالتی هستم.

شاید افسرده هم بودم. خیلی به سختی حرف می‌زنم و ارتباط می‌گیرم به همین خاطر هیچ‌چیزی به کسی نمی‌گفتم.» تا اینکه نامادری‌اش پس از چهار بار طلاق می‌خواست با مرد دیگری ازدواج کند. پس خانه برایش ناامن‌تر شد. آن‌قدر ناامن که بالاخره یک روز وقتی برای گرفتن کمک مالی به هلال‌احمر رفته بود، طاقت نیاورد و زد زیر گریه: «سه روز بود که غذا نخورده بودم. برق خانه هم رفته بود. نامادری هم شدیدتر از قبل مرا می‌زد. تمام بدنم سیاه شده بود.» این کارشناس متوجه شرایط بحرانی مهدیه می‌شود، دنبال کارهایش را می‌گیرد تا دوباره او را به شیرخوارگاه برگرداند.

بازگشت به شیرخوارگاه

بازگشت به شیرخوارگاه تلخ بود. کابوس شبانه بود. هر بار نامادری‌اش تهدید می‌کرد: «می‌فرستم شیرخوارگاه که اونجا گوربه‌گور بشی.»، اما این بازگشت تبدیل به فصل تازه‌ای در زندگی مهدیه می‌شود و شیرخوارگاه دوباره خانه‌اش: «شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز را پیش از انقلاب ساخته بودند.

یک حیاط بزرگ داشت و ۴ طبقه بود. بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند. فضای عجیبی داشت. پر از شادی و غم. یادم می‌آید، گاهی بعضی از بچه‌ها را لباس نو می‌پوشاندند، سوار وانت می‌کردند تا ببرند زندان دیدن پدرومادرهایشان. ما که مانده بودیم حسرت آن‌ها را می‌خوردیم.»

مهدیه به درس خواندن ادامه می‌دهد، اما هدف او در زندگی‌اش می‌شود پیدا کردن راز‌های در گذشته مانده: «از آن روز که فهمیدم برادری دارم دیگر روز و شب نداشتم. تمام هدفم این شده بود که پیدایش کنم.

پدر و مادرم هم همین‌طور. همیشه با خودم فکر می‌کردم که ممکن است ما را گم کرده باشند. آن وقت می‌رفتم در رویا که هر جور شده آن‌ها را پیدا کنم، اما نمی‌دانستم که تمام این حرف‌ها دروغی بیش نیست.» مهدیه خیلی زود به پرونده‌های قدیمی دست پیدا می‌کند و متوجه می‌شود اهل ارومیه است.

برادرش که سه ساله بوده نام پدر و مادرش را به مسوولان پرورشگاه گفته. او به دنبال این نام‌ها می‌گردد: «حتی یک لحظه خواب به چشمم نمی‌آمد. برای یک مراسمی بچه‌های شیرخوارگاه را برده بودند، ارومیه. مدام از خودم می‌پرسیدم چهره من شبیه این آدم‌هاست؟

یعنی مادرم اینجاست؟ پدرم کدام یک از این مردهاست؟» بالاخره پیگیری‌هایش جواب می‌دهد: «اول فهمیدم که برادرم را برده‌اند به شیرخوارگاهی در کرمان. او در آنجا درس خوانده و بزرگ شده بود.

ما همدیگر را پیدا کردیم. اما در شیرخوارگاه کرمان خیلی پسر‌ها را می‌زدند. چیز‌هایی که از آنجا می‌گوید وحشتناک است. برادرم همه زندگی‌اش در تیرگی گذشته است، اما او حالا زندگی خودش را ساخته.» مهدیه دیگر آرام و قرار نداشت. هر شب در خواب می‌دید که پدر و مادرش را پیدا کرده است.

او نمی‌دانست که دیدن آن‌ها تبدیل به اندوهی بزرگ می‌شود: «دل توی دلم نبود. آن همه جنگیدن داشت به نتیجه می‌رسید. مادرم را پیدا کرده بودم. باورم نمی‌شد. می‌خواستم در آغوشش ذوب شوم و های‌های گریه کنم. می‌خواستم بالاخره یک جای امن در جهان برای خودم پیدا کنم.»

مادرش، اما ازدواج کرده و به تهران رفته بود، پدرش هم همین‌طور. اصلا ماجرای طلاق آن‌ها و سرراه گذاشتن‌شان به زمانی برمی‌گردد که پدرش عاشق زن دیگری شده و آن‌ها را ترک کرده بود و حالا چهار فرزند داشت و در تهران زندگی می‌کرد.

مادرش، اما با اینکه ازدواج کرده بود، فرزند دیگری نداشت با این حال: «وقتی دیدمشان رویاهایم درهم شکست. اصلا مثل فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی احسان علیخانی نبود. من با آن‌ها بیگانه بودم. پدرم مرا نمی‌خواست حتی حاضر نشد فامیلی‌اش را به من بدهد. فامیلی من همان فامیلی کارشناسی ماند که در شیرخوارگاه مرا تحویل گرفته بود. مادرم هم همه تقصیر‌ها را گردن پدرم می‌انداخت.» سیلی دیگری از واقعیت خورد: «پدرومادرم عذاب زندگی‌ام بودند.»

بچه‌های آواره شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز

این بی‌مهری پدرومادر و خشونت نامادری و طردشدن مداوم، اما مهدیه را از پا درنیاورد. او به‌شدت روی هدف‌هایش ایستادگی کرد. شیرخوارگاه هم دو روی سکه بود. آدم‌هایی هم آنجا بودند که از کمک دریغ نمی‌کردند، یکی‌شان کارشناس حسابداری هلال‌احمر بود.

شاید برای همین هم بود که رشته حسابداری را انتخاب کرد. یادش می‌آید: «یکی از مربی‌های شیرخوارگاه به ما می‌گفت که شما‌ها را هیچ نمی‌گیرد، مگر یک آدم داغونی مثل خودتان. دکتر و مهندس که به سراغ شما نمی‌آید.» مهدیه، اما به خودش قول داده بود که خیلی از مناسبات را به‌هم بزند و زد: «یک بار خواستگاری برای من آمده بود و مانده بودم چه‌کار کنم.

با این ازدواج از شیرخوارگاه رها شوم و بروم یا نه؟ با این حال یکی از بزرگ‌ترین حامیان من در شیرخوارگاه مخالفت خودش را با این ازدواج اعلام کرد و چه خوب شد که نترسیدم و مقاومت کردم و تسلیم نشدم.» پس از آن، او که چندین بار به دیدن مادر و خانواده مادری‌اش رفته بود با پسرخاله‌اش آشنا می‌شود.

او به خواستگاری‌اش می‌آید: «پسرخاله‌ام مهندس است. برعکس آنچه همیشه در گوشم می‌خواندند. همه منتظرند زندگی یک شیرخوارگاهی از هم بپاشد، اما اصلا این‌طوری نیست. من ازدواج کردم و حالا صاحب سه فرزند هستم.»

او حالا مادری است با سه کودک. مادرانگی، اما برایش یک آزمون بزرگ می‌شود. دومین فرزندش به دلایلی ناشناخته دچار بی‌قراری و نبود تمرکز است: «اول برایم سخت بود بپذیرم، اما می‌خواستم مادر عالی برای فرزندانم باشم. آنچه از آن دریغ شده بودم را می‌خواستم آن‌ها داشته باشند.

شبانه‌روز با فرزندم تمرین کردم. راه‌های زیادی رفتم تا او بتواند حرف‌زدن و نوشتن یاد بگیرد. خیلی خوشحالم که توانستم به عنوان مادر همه کاری برایش انجام دهم.»

او که حالا نزدیک ۲۰ سال است که در هلال‌احمر هم کارمند حسابداری شده می‌گوید: «زمانی که باردار بودم هم به دانشگاه می‌رفتم و درس می‌خواندم. در تمام این مدت همواره کار کردم. زمانی افسرده بودم و ارتباط گرفتن با آدم‌ها برایم سخت بود، اما یک روز تصمیم گرفتم هر طور شده از این وضعیت خارج شوم.

تن به تاریکی افسردگی ندهم و با آن مبارزه کنم.» مبارزه او در زندگی همچنان ادامه دارد. مهم‌تر از همه مسوولیت خودش می‌داند که از حقوق بچه‌های شیرخوارگاه حمایت کند: «شیرخوارگاه هلال‌احمر تبریز را در سال ۱۴۰۰ بستند. باورتان می‌شود؟ به یکباره بچه‌ها را باید به شیرخوارگاه‌های بهزیستی می‌فرستادند.

شیرخوارگاه ما تبدیل شد به محل اقامت مدیران. بچه‌ها همه پراکنده و آواره شدند. من مخالف یکپارچه شدن خدمات بهزیستی نبودم، اما بهتر نبود که پس از بزرگ شدن گروه آخر بچه‌ها این کار را می‌کردند. بچه‌ها تنها و بی‌کس که بودند، تنهاتر شدند. آواره شدند. هیچ‌کس برایش اهمیتی نداشت. بیشترشان در سن‌های کم ازدواج کردند. هنوز ازدواج نکرده طلاق گرفتند. چه کسی دلش برای بچه‌های شیرخوارگاه می‌سوزد؟

بچه‌هایی که پدر و مادرشان رهایشان کردند، انگار مستحق چنین شرایطی هستند، ولی ما انسان هستیم و اتفاقا خیلی از بچه‌ها با استعدادند.» مهدیه دل توی دلش نیست. مدام چهره‌های بچه‌ها را جلوی چشمش می‌آورد: «مثلا یکی از بچه‌ها معلولیت دارد. ۱۸ ساله شده و به او گفتند برو دنبال زندگی‌ات. واقعا چند نفر کارفرما پیدا می‌شود به یک معلول شیرخوارگاهی کار بدهد؟»

آیا این صدا شنیده می‌شود؟

مهدیه هر بار که از بچه‌های شیرخوارگاه صحبت می‌کند، دست‌هایش را به‌هم می‌فشارد. می‌داند که خودش راه پرفراز و نشیبی را رفته و آینده را باید از آن خود کند، اما شاید خیلی از بچه‌ها توان این را نداشته باشند. او یادش می‌آید روزی که همسر مادرش فوت کرد و بیمار شد با او تماس گرفتند:

«به من گفتند که مادرم تنهاست و بیمار. مادری که وقتی مرا پیدا کرد حتی درست و حسابی در آغوشم نگرفت. خیلی سخت بود تا تصمیم بگیرم. با خودم خیلی کلنجار رفتم. بالاخره به این نتیجه رسیدم او را ببخشم و بیاورم پیش خودم.» حالا مادرش با او زندگی می‌کند. گذشته‌اش کم‌کم دارد در مهی غلیظ فرو می‌رود، همچون نامادری‌اش که در سن ۵۰ سالگی از دنیا رفت و ناپدری‌اش که بی‌خبر از دنیا رفت. ناپدری که از روی ترس واقعیت را درباره‌اش نگفت: «بعد‌ها چندین بار پنهانی پیشش رفتم.

در بازار تبریز زرگری داشت. بار اول راهم نداد. گفت که تو به من نامردی کردی. دلش شکسته بود، ولی آن‌قدر پیشش رفتم که بالاخره مرا پذیرفت. او مردی مهربان بود.» مه مدام غلیظ و غلیظ‌تر می‌شود و گذشته را می‌بلعد. مهدیه در آستانه آینده ایستاده است و نگرانی هم‌شیرخوارگاهی‌اش دست از سرش بر نمی‌دارد. آیا مسوولان صدایش را می‌شنوند؟

دیگر خبرها

  • مصائب کودکان سرراهی
  • بهره‌برداری از ۲۷۴ کیلومتر راه روستایی در آذربایجان‌غربی
  • پختن، سرنوشت شوم زمین و زمینیان؟
  • برگزاری اولین کنفرانس بین‌المللی هسته‌ای نشان از بلوغ فناوری هسته‌ای ایران است
  • ساماندهی ۴۰۰ کیلومتر از رودخانه‌های استان اصفهان
  • با این ۸ روش طول عمرتان بیشتر می‌شود
  • یک مقام مسئول: ۳۰ درصد مساحت خوزستان تحت تاثیر فرونشست زمین قرار دارد
  • ۳۰ درصد مساحت خوزستان تحت تاثیر فرونشست زمین قرار دارد
  • عرضه به هنگام زمین و تأمین اعتبارات برای خرید مصالح از ضروریات ساخت مسکن توسط مردم است
  • عرضه به هنگام زمین و تامین اعتبارات لازم برای خرید مصالح از ضروریات ساخت مسکن توسط مردم است